این فضا را بنگر بوی بهاران دارد هر وجب خرمنی از لاله و ریحان دارد
بنگر شهر بزنجان چه به خود می بالد چونکه در دامن خود روضه رضوان دارد
باورت نیست اگر با تو بگویم دشتی در دل ماسه و شن سرو خرامان دارد
این یکی ابر بهاری است که در عالم غیب بهرسیرابی مارو به بیابان دارد
ای عزیزی که به اینجا به نیاز می آیی این طبیبی است که بسی دارو و درمان دارد
بنویسید به دروازه این شهر عزیز اندکی خاک به دل کوهی از ایمان دارد
گر کسی در ره سلطان قدمی بردارد بی گمان در کف خود ملک سلیمان دارد
روز محشر چه غمش باد چه افتد مشکل شافعی چون فقیه الدین بر یزدان دارد
آسمان بر خاک این وادی به سجده می رود
آفرین بر این چنین خاکی که جولانگاه ماست
کوه صالح در جوار بقعه سلطان فقیه
چون دو دست عاشقی دلداده سوی کبریاست
هر نسیمی کز زیارتگاه آید سوی کوه
گویا در آرزوی سعی مروه تا صفاست
محفل بزم است و قدح در پیش روست
مجلس بذل است اینجا و می اندر جامهاست
تا جهان بر پاست بینم و می بیند بعد از عمر ما
در بزنجان بارگاهش معدن جود و وفاست